جدول جو
جدول جو

معنی تعمیر کردن - جستجوی لغت در جدول جو

تعمیر کردن
(بِ جِ رَ تَ)
بنای شکسته یا جز آن را مرمت کردن:
ویرانه را چه فرش به ازنور آفتاب
تعمیر دل بساغر چون آفتاب کن.
صائب (از آنندراج).
خضر وقتی گو که تعمیر خراب ما کند
زان که گنجی هست پنهان در ته دیوار ما.
نظیری (ایضاً).
و رجوع به تعمیر و مادۀ بعد شود
لغت نامه دهخدا
تعمیر کردن
آباد کردن، ساختن، عمارت کردن
متضاد: تخریب کردن، مرمت کردن، بازسازی کردن، درست کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(دَ)
ایراد کردن سخن خواه نظم باشد و یا نثر بطور معما. (ناظم الاطباء). و رجوع به تعمیه شود
لغت نامه دهخدا
(نَ دَ)
بیان کردن به عبارت دیگر که واضح تر باشد. (از ناظم الاطباء). تأویل و تفسیر و شرح و بیان، بیان کردن خواب. تفسیر کردن خواب. شرح رؤیا و خواب و خبر دادن از مراد آن:
خیال دولت تو هرکه بیند اندر خواب
معبرش همه نیک اختری کند تعبیر.
امیرمعزی (از آنندراج).
در خواب شوم روی تو تصویر کنم
بیدار شوم وصل تو تعبیر کنم.
خاقانی.
گر ندانید که تعبیر کنید آتش و آب
رمز تعبیر ز آیات و سور بگشائید.
خاقانی.
هرکه سر زلف تو در خواب دید
کافریش زلف تو تعبیر کرد.
عطار.
با دل بی خبر اظهار ندامت ز گناه
همچو خوابی است که در خواب کنی تعبیرش.
صائب (از آنندراج).
من یکی خواب پریشانم ولی ناگفتنی
جز خموشی کس نمی یابم که تعبیرم کند.
منیر (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(نَ یَ تَ)
عقوبت کردن. (ناظم الاطباء) :
دانی که چنگ و عود چه تقریر می کنند
پنهان خورید باده که تعزیر می کنند.
حافظ.
رجوع به تعزیر شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از تعمیرکردن
تصویر تعمیرکردن
آباد کردن عمارت کردن، مرمت کردن خرابی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تحریر کردن
تصویر تحریر کردن
نگاشتن، نوشتن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از تعجیل کردن
تصویر تعجیل کردن
شتافتن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از تعریف کردن
تصویر تعریف کردن
باز گفتن، بازگوکردن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از تعیین کردن
تصویر تعیین کردن
گماردن، گماشتن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از تغییر کردن
تصویر تغییر کردن
دگرگون شدن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از تامین کردن
تصویر تامین کردن
برآورده کردن، برآوردن
فرهنگ واژه فارسی سره
ادب کردن، تادیب کردن، به مجازات رساندن، گوشمال دادن، تنبیه کردن، مجازات کردن، ملامت کردن، نکوهش دادن
متضاد: آفرین گفتن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از تخمیر کردن
تصویر تخمیر کردن
للتّخمّر
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از تخمیر کردن
تصویر تخمیر کردن
Ferment
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از تخمیر کردن
تصویر تخمیر کردن
fermenter
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از تخمیر کردن
تصویر تخمیر کردن
לתסוס
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از تخمیر کردن
تصویر تخمیر کردن
fermentar
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از تخمیر کردن
تصویر تخمیر کردن
หมัก
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از تخمیر کردن
تصویر تخمیر کردن
ферментировать
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از تخمیر کردن
تصویر تخمیر کردن
gären
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از تخمیر کردن
تصویر تخمیر کردن
бродити
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از تخمیر کردن
تصویر تخمیر کردن
fermentować
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از تخمیر کردن
تصویر تخمیر کردن
发酵
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از تخمیر کردن
تصویر تخمیر کردن
memfermentasi
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از تخمیر کردن
تصویر تخمیر کردن
fermentare
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از تخمیر کردن
تصویر تخمیر کردن
किण्वन करना
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از تخمیر کردن
تصویر تخمیر کردن
fermentar
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از تخمیر کردن
تصویر تخمیر کردن
fermenteren
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از تخمیر کردن
تصویر تخمیر کردن
خمیر کرنا
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از تخمیر کردن
تصویر تخمیر کردن
খামির তোলা
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از تخمیر کردن
تصویر تخمیر کردن
kufermenti
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از تخمیر کردن
تصویر تخمیر کردن
fermantasyon yapmak
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از تخمیر کردن
تصویر تخمیر کردن
발효하다
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از تخمیر کردن
تصویر تخمیر کردن
発酵させる
دیکشنری فارسی به ژاپنی